در سال‌های پایانی قرن نوزدهم، در دهکده‌ای کوچک واقع در دامنه‌های کوه‌های ارسباران، مردی به نام حسین کرد شبستری زندگی می‌کرد. مردی ساده، ولی با قلبی پر از عدالت و عشق به وطن. او نه شاعر بود، نه سیاستمدار، نه رهبر بزرگی از قبیله‌ها؛ اما نامش در دل مردم این سرزمین، همچون باد در میان درختان، همیشه زنده ماند.

حسین کرد، کُرد بود از تیره‌های قدیمی شبستر. در آن زمان، منطقه تحت فشار شدید حکومت مرکزی و درگیر درگیری‌های قومی و اجتماعی بود. عدالت جا مانده بود، و مردم عادی، بیشترین آسیب را از سوءاستفاده مقامات محلی و مرکزی می‌دیدند. حسین که از کودکی شاهد بی‌عدالتی بود، همیشه در دلش آرزوی تغییر داشت.

یک روز، یکی از دهقانان منطقه به دستور یک امین حرامزاده، زمین خود را از دست داد. هیچ کس جرئت اعتراض نداشت. اما حسین کرد، با عصای چوبی‌اش به داد مرد رفت. بدون سلاح، بدون حمایت، او در میدان باز جلوی امین ایستاد و گفت: «این زمین، تنها سهم مردی است که تمام عمرش را در خاکش فرو رفته است. اگر عدالتی هست، اینجا جای تو نیست.»

این حرکت، شعله‌ای کوچک بود که در دل بی‌عدالتی می‌سوزید. مردم شروع به جمع شدن کردند. روزها گذشت و حسین کرد، ناخواسته، نماد مقاومت شد. او به هیچ ایدئولوژی خاصی پیمان نبسته بود، فقط برای حق و صداقت می‌جنگید.

در نهایت، حکومت مرکزی تصمیم گرفت با او برخورد کند. شبستری را به اتهام «ایجاد آشوب» دستگیر کردند و به تهران بردند. در آنجا، بدون محاکمه، به اعدام محکوم شد. آخرین جمله‌ای که از زبانش خارج شد این بود: «من مردی از خاکم. اگر بخواهید من را بکشید، خاک من شما را فراموش نخواهد کرد.»

پس از مرگش، داستان حسین کرد شبستری به شکل حکایتی از شجاعت و مقاومت در برابر ظلم، از ده به ده پیچید. نامش در شعرهای محلی، در دهان پیرها و در قصه‌های شب‌ها زنده ماند. او نه شهید یک جنبش بود، نه قهرمان رسانه‌ای؛ اما شهید سادگی، شهید عدالت و شهید زبان گشایی در برابر سکوت بود.

امروز، در میان کوه‌های ارسباران، هنوز نام حسین کرد شبستری را می‌شنوند. نامی که یادآور این است که گاهی یک فرد، تنها با ایستادن در برابر ترس، می‌تواند جاودانه شود.

⚡ افسانه های مرتبط با حسین کرد شبستری را در ادامه مطلب بخوانید